فیلم شوهر ستاره
ستاره، زنی بیوه و کارگر پس از مواجهه با علائم یائسگی زودرس، تصمیم میگیرد زندگیاش را تغییر دهد
- 100 دقیقه
-
-
-
-
ستاره، زنی بیوه و کارگر پس از مواجهه با علائم یائسگی زودرس، تصمیم میگیرد زندگیاش را تغییر دهد
داستان روستایی را روایت میکند که ۲۰ سال است در آن کودکی متولد نشده و مردان، زنان را مقصر میدانند. کاظم، فیلمسازی پیر، ۲۰ سال پیش مستندی درباره نازایی زنان روستا ساخت که خود زنان آن را دزدیده و از بین بردند. اکنون، پس از دو دهه، کاظم متوجه میشود که مشکل از مردان بوده و تصمیم میگیرد با ساخت فیلمی جدید، حقیقت را آشکار کند. اما در این مسیر با مشکلاتی مواجه میشود.
1 بار برنده جایزه و 3 بار نامزد دریافت جایزه
سرنوشت گلسا و آگاهی از وضعیت همسرش به رازهایی بستگی دارد که منصور پنهان کرده است. اگر موسی بتواند از منصور حقیقت را بفهمد و صفورا به موسی کمک کند تا بر لکنتش غلبه کند، شاید خسرو هم منیر را در انتظار تنها نگذارد.
عراق در دوران جنگ با ایران، تصمیم میگیرد یک کامیون پر از مواد منفجره را وارد ایران کرده و در یکی از نقاط حساس کشور آن را منفجر کند. مامورین اطلاعاتی ایران با مطلع شدن از این موضوع، کامیون مذکور را زیرنظر میگیرند؛ اما کامیون در یکی از استانهای شمالی کشور ناپدید میشود و..مشکل ما اینه که باید درد دلامون سربسته بمونه...
تراژدی وقتی آغاز میشود که محکوم به رفتن میشوی، آن هم وقتی همچون تنهاترین درخت جنگل بلوط ریشه در خاک دواندهای...
فیلم خدای جنگ روایتی حساس از یک اتفاق واقعی و مهم معاصر در حوزه پیشرفتهای موشکی را به تصویر کشیده است. طبق شنیدههای قدیمی، خدای جنگ عنوانی است که آمریکاییها به موشکی که ایران در زمان جنگ تحمیلی با اتکا بر توان داخلی تولید کرد، دادند.
در خلاصه داستان فیلم رها آمده است: توحید ۵۵ ساله به همراه همسر و فرزندانش زندگی متوسطی دارند. تا اینکه یک اتفاق، داستان زندگی آنها را بهم میریزد…
در خلاصه داستان آمده است : من وقتی بچه بودم و چیزی میخواستم و برام نمیگرفتن، میرفتم یه گوشه قایم میشدم تا تنبیهشون کنم…
داستان: شده یه کاری کنی بعدش تا سر حد مرگ پشیمون شی؟ شده پشیمون شی ولی دلت نذاره بیخیال شی؟ من کاری کردم که مثل سگ پشیمونم…» فیلم، قصه چند جوان است که هر کدام درگیر مشکلی شخصی هستند و در مرز آستارا در کلبهای در کنار آب جمع شدهاند تا به کمک یک آدمپران به صورت قاچاقی از مرز خارج شوند، اما
سفره شام ننه علی باز مانده بود. صدای آژیر قرمز و صدای ضدهواییها در عمقِ تاریکِ کوچه او را نگران میکرد. ننه علی در انتظار آمدن پسرش از جبهه، آرام روی سکوی جلوی در نشست… بیست و دو سال تمام.