در فیلم روانی,مادر مریم در جوانی از سرطان خون مرده‌است و مریم که مثل مادرش ـ اما تنها به دلیل بحران‌های عصبی ـ مرتباً خون دماغ می‌شود، همواره بر این باور است که سرطان دارد و چیزی به پایان عمرش نمانده و این تصور، به خصوص حالا در ۲۸ سالگی (سن مرگ مادرش) به اوج رسیده‌است. نوری، مرد تنهایی که سال هاست با پیرزنی کولی که او را خاله می‌نامد زندگی می‌کند، از چند سال پیش با دیدن مریم در عکاسی محل کارش او را زیر نظر گرفته و مدام به دنبال فرصتی است که توجه او را به خود جلب کند.