به ایرانِ سال های پایانی جنگجهانی دوم سفر کنیم. به روایتی از تاریخ، تراژدی، عشق...به سوگ سیاوش...به سووشون

به ایرانِ سال های پایانی جنگجهانی دوم سفر کنیم. به روایتی از تاریخ، تراژدی، عشق...به سوگ سیاوش...به سووشون
آدمها باید جوری زندگی کنند که هر لحظه آماده ملاقات با اجل باشند؛ هر لحظه، هر کجا حتی داخل ماشین، پشت چراغ قرمز!
سریال بامداد خمار که با اقتباس از پرفروش ترین رمان عاشقانه بعد از انقلاب ساخته شده است، روایت دختر یک خانواده اعیان طهران قدیم با نام «محبوبه» است که عاشق شاگرد نجاری محله شان می شود. او خواستگارهایش را رد می کند و در برابر خانواده اش می ایستد تا آنها این عشق را به رسمیت بشناسند و به ازدواج او با رحیم رضایت دهند. غافل از اینکه چرخ گردون روزگار گاهی بر وفق مراد نمی چرخد.
دزدی مواد اولیه گرانقیمت در کارخانه تکرار میشود، اما برای حفظ آبرو به بیرون کارخانه درز نمیکند، تا اینکه بالاخره پای پلیس به ماجرا باز میشود. شایعات در اطراف یکی از کارگران شدت میگیرد و بازداشت آن کارگر آغازگر ماجراهای دیگری است؛ اتفاقاتی که فراتر از انتظار ماست
مسابقهای مهیج با حضور برترین بازیکنان مافیا به میزبانی سیامک انصاری
این دست اراذل اوباشه یا کارگره؟!
پس از آنکه یک پلیس سابق ایرانی درگیر یک اتفاق ناگوار خانوادگی میشود، برای کشف علت اصلی این ماجرا به ترکیه سفر میکند. اما خیلی زود پای باندهای قاچاق مواد مخدر و تبهکاران بینالمللی به ماجرا کشیده میشود و...
Nothing brings people together like a common enemy
داستان زندگی کیمیاگری با دختر شش سالهاش شهربانو و همسر باردارش پرنیان را به تصویر کشیدهاست که در زیرزمین خانهاش یک آزمایشگاه دارد و به تولید اکسیر مشغول است و ناگهان یک روز در اثر کشف چند اکسیر جدید توسط فردی ناشناس طلسم میشود. ماهپیشونی طی اتفاقات عجیب پدر و مادرش را از دست میدهد. اما زمانی که میفهمد آنها توسط دیوی پلید طلسم شدهاند، برای نجاتشان دست به کار می شود
Moon Pishuni travels together with one of Arjang Dev's descendants in a fantasy and happy atmosphere. A journey in today's world; For the child in all family members
بر اساس داستانها و افسانههای کهن ایرانی ساخته شده و ماجراهایی پر از شادی و طنز را برای خانوادههای ایرانی روایت میکند.
دختری مهاجر و دورهگرد از دست ماموران شهرداری فرار میکند و به یک قهوهخانه پناه میبرد. صاحب قهوهخانه فردی ملقب به دندون طلا است. میان این دو عشقی آتشین شکل میگیرد و ...
A girl named Nayer who migrated from the countryside to Tehran. She vending in street. One day fights with a cop for crime of crossing barrier and flees from cop and takes refuge in a coffee house whose owner named Ghanbar Dizel i...
1 بار برنده جایزه و 5 بار نامزد دریافت جایزه